دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر

بازدید: 165
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 2 ژوئن 2024

دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر

موضوع اصلی رمان اوهام عاشقی :

ازدواج سفید، اختلال روانی جنسی، انتقام و ترور شخصیتی در دوران کودکی.

 

مقداری از متن رمان اوهام عاشقی :

سحر وارد اتاق پرو شد و با تعجب گفت:

-ساقی؟ چرا داری عین مار دور خودت می پیچی؟

-سحر من حالم خیلی بده، نمی تونم…نمی تونم برقصم.

-دلته؟ تو باز دل درد گرفتی؟ چرا دنبال این دردو نمی گیری؟

-باید با این عروسه صحبت کنم؛من برم.

-آخه بدون تو که ما می شم دو نفر! دو نفر برقصیم؟ قرارداد سه نفره است.

-آره دو نفر می تونید، من با این درد مگه می تونم بیام قر بدم؟

-تو یه مدته دل درد داری اینطوری که نمی شه باید بری دکتر، لابد یه چیزی هست.

-آخه قطع می شد الان نمی دونم چرا قطع نمی شه!!

-به نظرم به عروسه حرفی نزن الان جیغ هوار می کنه. دو ساعته دارن صدا می زنن که داماد بیاد و عقدو بخونن اما دامادو پیدا نمی کنن. حالا تو بری بگی من دارم می رم یارو رم می کنه. تو برو توی عمل انجام شده بمونه.

-پولو بگیری ها. بگو سهم ساقی رو می تونی حذف کنی اما مارو نه.

-مگه جرات داره؟ اینجارو روی سرش خراب می کنم.

دستشو گرفتم و گفتم:

-ببخشید که تنهاتون می ذارم؛ آنیتا کو؟

-داره با اون بی شعور احمقی که مچلش کرده فک می زنه. می گم از اینجا یه راست برو درمونگاه.

-نه بابا یه عرق نعنایی نباتی بخورم خوب می شم.

کمرمو باز کردم و سحر کمکم کرد تا لباس بپوشم و گفت:

-اینا به خاطر اون حرص و جوش هایه که سال ها سر اون مرتیکه خوردی. شیطونه می گه زنگ بزنم به داداش عوضیت بگم کور شده ببین خواهرتو توی چه هچلی انداختی. حالا هی برو ور گوش اون بابای بی مسئولیتت بخون ما دختری که می دیمو پس نمی گیریم؛ عوضی آشغال.

-تو چه ساده ای سحر! اون واسه خودش سینه می زنه چون می ترسه پدرشوهرم از شرکت بندازتش بیرون. الانم که ترفیع گرفته نمی خواد موقعیتش به خطر بیوفته. اگر می تونستم می رفتم شرکت تو روی پدرشوهرم می گفتم پسرت چی از من می خواد و من چرا شش ماهه زندگیو ول کردم و اومدم فلان تپه که نقطه کور شهره خونه گرفتم اما آرامش دارم.

-تو فکر می کنی پدرشوهرت میاد می گه آره عروس گلم تو راست می گی پسر من یونجه اش زیاد شده واسه این عرعر مفت می زنه؟ صدتا حرف بدتر از خودشونو بارت می کنه. لعنتی مملکت که نیست همه ی قانونا به نفع این خطاالله هاست.

خندیدم و دلم درد گرفت و گفتم:

-نمیری سحر! حالا ببین می تونی مارو تبدیل به سنگ کنی یا نه.

-بیا برو، رسیدی حوله داغ کن بذار روی شکمت.

-باشه.

روشو بوسیدم و راه افتادم. ساشا و پدرش وضع مالی خوبی داشتن اما ساشا برای اینکه منو مجبور به کارهایی که می خواد بکنه همیشه ازم همه چی رو دریغ می کرد. مثلا درحالی که می تونست یه ماشین خوب برای من بگیره، نمی گرفت تا بهم وعده وعید بده اگر فلان و بهمان کنی برات می خرم چون خواسته هاش غیر معمول بود. من با تلاش خودم تونسته بودم یه آردی که مدلش بالا نبود برای خودم بخرم اما زیر بار خواسته های اون نرفته بودم.

هر وقت سوار این ماشین می شدم خراب بود و بهم کلی می خندید و گفت:

-حقته! می تونستی برند سوار باشی، می تونستی اما لیاقت نداری. حقیری و دست خودتم نیست!

و من همیشه در جواب این حرفاش می گفتم:

-چون حقیر نیستم سوار ماشینی می شم که خودم زحمتشو کشیدم و خریدم.

باز با تمسخر می گفت:

-با قر دادن؟ زحمت یعنی قر بدی؟

-می دونی می خوای روشن فکر باشی اما نمی تونی. بینه اشو نداری! تفکیک شغلی فقط از یه دهن مریض بلند می شه.

اون وقت بود که به جون هم می افتادیم. من هیچ وقت از کسی نمی خوردم، دوتا می خوردم و سه تا می زدم. اینطوری بار نیومده بودم اما اینطوری عادت کرده بودم چون یه برادر عوضی تر از شوهرم داشتم. آدم ها به همه چی عادت می کنند اما عادتشون اونا رو به یه آدم دیگه تبدیل می کنه.

ماشینو استارت می زدم اما روشن نمی شد. زیر لب گفتم:

-یالا؛ پسر خوبی باش.

یه مستند دیده بودم که کلمات روی مولکول های اشیا تاثیر می ذارن، کلمات همیشه معجزه می کردن، آدم همیشه اینارو می دونه اما تحت شرایط بد همه چی رو فراموش می کنه و منکر می شه!

زیر لب گفتم:

-همیشه رفیق خوبی بودی؛روشن شو.

دوباره استارت زدم، دلم درد وحشتناکی گرفت انقدر که از درد دندونامو روی هم گذاشتم و جیغی از ته گلوم کشیدم. نفسام کشدار شده بود و زیر لب گفتم:

-روشن شو، خواهش می کنم پسرخوب.

استارت زدم و روشن شد. نفسمو بیرون فرستادم و حرکت کردم. از پارکینگ باغ که رد می شدم دیدم یه مرد سن و سال دار با جذبه ی تلخی گفت:

-رهی؟ ازش دفاع نکن، بگو دورشو خط می کشم.

با تردید زیر لب گفتم:

-چی شده؟

جلوتر رفتم و دیدم یه مرد سن سال دار دیگه با عصبانیت به دوتا جوون می گه:

-آبرومون رفته.

ازشون رد شدم و از آینه وسط به پشت سر نگاه کردم. چه بلبشویی یه پا شده!!

با یه دستم دلمو گرفته بودم و از باغ خارج شدم و به جاده ی اصلی رسیدم. جاده تاریک بود، کاش درد نداشتم و این جاده می شد بهترین مسیر برای رانندگی. ضبط ماشین خراب بود و همیشه وقتی با سحر و آنیتا توی این ماشین می شستیم خودمون آهنگ می خوندیم.

لبخندی زدم و زیر لب شروع به خوندن کردم:

قسمت نبود مال هم باشیم

بچرخم دور چشمات عین پروانه

من تنها کسی بودم که ضربه خوردم و هنوز

تمو کارام عین حرفامه

یهو دیدم یکی کنار جاده داره دست تکون می ده. از کنارش رد شدم و چشمم بهش افتاد که کت و شلوار تنش بود. ترمز کردم…نکنه دزد باشه! یا ارازل؟ اوباش که کت و شلوار تنش نمی کنه! برو ساقی! خطرناک نباشه…

از آینه نگاه کردم که داشت به سمتم می دویید. تاریکی فقط قامتشو نشون می داد. چه قد و قواره ی بلندی داشت! غیر معمول بلند بود! بهم رسید و در ماشینو باز کرد و نفس زنان سوار شد.

هاج و واج نگاش کردم، کت و شلوار دامادی تنش بود! یعنی نه یه لباس رسمی و معمولی، از سر و وضعش مشخص بود که داره از عروسی میاد. به طرفم نگاه کرد و…چشماش…چشماش…شبیه اشک بود، اشکی افقی که با همه فرق داشت.

انگار زبونش توی چشماش بود و با چینی که به ابروهاش داده بود گفت:

-چرا نمی ری؟ من عجله دارم!

با حرف زدنش لبش به اندازه ی یه بند انگشت داخل می رفت! انقدر مشهود بود که توی تاریکی توجهمو جلب کرده بود. دوزاریم سریع افتاد و گفتم:

-تو داماد نیستی؟!! داماد باغ….

با لحن عصیانگری گفت:

-می شه بری؟ یا الان انقدر اینجا می ایستی که بیان پیدام کنند؟

از آینه نگاه کردم و از ته جاده چندتا چراغ ماشین دیدم. دستی رو خوابوندم و حرکت کردم. گوشیشو درآورد و همزمان یه مسیج براش اومد و زیر لب گفت:

-رهی،رهی! معطلشون کن.

رهی؟! اون مرد هم اسم رهی رو می گفت!

-پس داماد فراری هستی؟

-می شه تند تر بری؟

-ماشینم تا یه حدی می تونه تند بره. سوار بوگاتی که نیستی.

-اگر سوار بوگاتی بودم باید شک می کردم که با این شانسم این که اینجاست خودمم یا نه..

-اما می تونم برات یه میان بر بزنم که ماشین های پشت سر پیدات نکنند.

سریع به عقب برگشت و گفت:

-لعنتی! پشت سرمونن!

وارد یه جاده ی خاکی شدم و متعجب گفت:

-بلدی؟

-بلد نبودم که چرا خودمو به خاطر یه مرد به خطر بندازم؟

-آهان پس تو مرد ستیز ولی رئوفی!

-مرد ستیز اما انسانیت سرمه البته باید سر تورو زد!

-چی؟!!! بلاخره چی؟ انسانیت یا سرمو بزنی؟

-یه دختر بدبخت وسط عروسی با بی آبرویی نشسته تا تو بری و عقدش کنی و بدبخت ترش کنی.

-نه نه.

توی جاش جا به جا شد و با تاکید و گزند گفت:

-درامش نکن! دختر بدبختی که می گی فقط دنبال اینه که به پست یکی مثل من بخوره تا پول بچاپه بعد اگر یه جا خرجشو ندم کولی بازی و بی آبرویی راه بندازه تا تو صنف پدرم آبروی بابام بره. ندیدی از سر کاراش بابام چه عروسی ای گرفته بود!

خندیدم و گفتم:

-بابام بابام! تو از اونایی که بدون بابات هیچی؟

-انگار نمی شنوی چی می گم! دختره هدف یا علاقه ای به این ازدواج نداره و فقط دنبال مادر خرجه.

-لابد تو هم منفعتتو توی خطر دیدی که تن به ازدواج دادی. مثلا بابات گفته می گیریش یا پول تو جیبیت قطعه.

-برام اهمیتی نداره من چشمم به دست بابام نیست و تو هم شناختی از من نداری اما بابام برام مهمه؛ خیلی مهمه! پدرامون فقط می خوان مارو وادار به ازدواج اجباری کنند.

-ازدواج اجباری؟ توی این دوره زمونه خنده داره!

خواست حرفی بزنه که ادامه دادم:

-اما می فهم یعنی چی؛ وقتی برای چیز مهم تر مجبوری به تقبل؛ فکر نکنم چیزی از این ضجر آورتر باشه.

دلم باز درد گرفت و خم شدم و ساعدمو به شکمم فشار دادم.

-حالت بده؟

نفسم بالا نمی اومد که جوابشو بدم. چشمام از درد تار می دید و دردش غیر قابل تحمل تر می شد.

-چته؟!! هی!

با درد و رنج گفتم:

-دو دقیقه دهنتو ببند.

-نگه دار اگر حالت بده…

به طرفش نگاه کردم و قاطع اما مظلوم گفت:

-من بشینم.

نگه داشتم و پیاده شد. ماشینو دور زد و در سمت منو باز کرد و گفت:

-برو اونور.

 

رمان اوهام عاشقی به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان اوهام عاشقی منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان رابطه از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 1 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 2 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان اغواگر از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان بازی خصوصی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان عشق 52 هرتزی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان شاه و نواز از نیلوفر قائمی فر

اطلاعات فایل
  • نسخه اندروید : 1400
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 935 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست