دانلود رمان او چند نفر است از هاله بخت یار

بازدید: 17
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 1 جولای 2024

دانلود رمان او چند نفر است از هاله بخت یار

موضوع اصلی رمان او چند نفر است :

سرگذشت زن و مردی که دخترعمو و پسرعمو هستن و از بچگی نشون‌کرده‌ی هم بودن و به اجبار خانواده‌‌هاشون مجبور به ازدواج با همدیگه میشن… در حالی که شخصیت مرد رمان، دچار اختلال روانی MPD (چند شخصیتی) از نوع حاده!

 

مقداری از متن رمان او چند نفر است :

لرزش دستم شدت می‌گیرد. آنقدری که لیوان‌ها در سینی می‌لرزند… بی‌اینکه به چشمان هیراد نگاه کنم، سمتش خم می‌شوم:
– بفرمایید…
و همه چیز در یک لحظه اتفاق می‌افتد! سینی به سمتش کج می‌شود و لیوان‌ها همه به یک طرف سرازیر می‌شوند و درست همزمان با جیغ خفیفم و لحظه‌ای قبل از اینکه او و خودم را ناخواسته بسوزانم، دستان قدرتمندش لبه ی سینی حلقه می‌شوند و از فاجعه جلوگیری می‌کند… ضربان قلبم به هزار رسیده انگار! از خجالت می‌خواهم آب شوم… چشمانم پر می‌شوند و خواهرم سریع بلند می‌شود:
– یسنا…
نگاه من اما در نگاهش قفل است… چشمانش همرنگ عموست… اما کمی روشن‌تر! همرنگ چشمان من… همرنگ چشمان پدرم! چشمانی که کاسه‌ی خون‌اند انگار… رگه‌های سرخشان آنقدر زیاد است که می‌ترسم! هنوز سینی را نگه داشته… میان آن بلبشو، آرام لب می‌زند:
– این کارا قدیمی شده دختر خانوم!

***

کلید می اندازم و کفش هایم را بالا می گیرم تا کمترین صدا را ایجاد کنم… بعد از ظهر است و اهالی خانه، احتمالا در حال استراحت! خستگی دارد از پا درم می آورد. آخرین باری که چهار ساعت پشت هم خوابیده ام را به یاد نمی آورم… گاهی از خودم می پرسم ارزشش را دارد؟ کسی در سرم بی وقفه جواب می دهد “دارد!” تمام این تلاش ها، اگر به مسیری که می خواهم ختم شود، ارزش دارد…
کفش هایم را در جاکفشی قرار می دهم و مقنعه از سر می کشم… تحملش حتی در سرمای زمستان هم سخت است! به محض چرخیدنم سمت راهرو، با دیدن ناگهانی مادرم هینی می کشم:
– وای قلبم!
اخم می کند و کوله پشتی سنگینم را از دستم می گیرد:
– علیک سلام! مگه بچه مدرسه ای هستی که هر روز این همه دفتر و کتاب رو با خودت کول می کنی تا دانشگاه؟
عادت دارد به غر زدن… حتی زمانی که به حد مرگ خسته ام! اما او را با تمام اخلاق های عجیبش دوست دارم. زن دلسوزی است… هیچوقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته و همین آزارم می دهد! چرا او باید تمام زندگی اش را وقف همسر و فرزندانش کند؟ چرا هیچوقت نباید به اینکه خودش از زندگی چه می خواهد فکر کند؟
در آن پیراهن بلند گلدار با موهای بلندی که بافته، زیادی خواستنی به نظر می رسد. نمی توانم جلوی خودم را برای بوسیدن لپ های نرمش بگیرم:
– نزدیک امتحاناست خب! بین کلاس ها میرم کتابخونه ی دانشگاه درس بخونم…
بوسه ام را پاسخ می دهد و همانطور که سمت اتاق می روم، می پرسد:
– ناهار خوردی؟
این نگرانی های همیشگی مادرانه اش…
و زیر لب ادامه می دهد:
– همه زندگی اینم شده درس و دانشگاه…
زخم زبانش را هم پشت بندش می زند! طوری که انگار نشنیده ام، دستی در هوا تکان می دهم:
– یه چیزی خوردم تو دانشگاه…
صدای شاکی اش به گوشم می رسد:
– تو هم هِی بیرون آت و آشغال بخور! دو روز دیگه همین سوسیس کالباس هایی که بیرون می خوری، کیست میشه تو رحمت و باید با شوهرت بیفتی دنبال دوا درمون بلکه دامنتون سبز بشه…
نزدیک اتاق می ایستم و با حرص چشم می بندم… این حرف ها روح و روانم را می خورد! اینکه در تمام حرف هایش اثری از ازدواج و بچه دار شدن است… اینکه در حرف هایش اثری از “من” بودن نیست. یعنی اگر زن و مردی بچه دار نشوند دامنشان سبز نخواهد شد؟
نفس عمیقی می کشم و خوشبختانه آرام می شوم! قبلا زیاد بحث می کردم اما مدت ها بود که کمتر با او و افکارش وارد بحث می شدم… سمتش می چرخم و با حرص لبخند می زنم:
– کی گفته سوسیس کالباس خوردم مادر من؟ بعدشم شوهر و بچه کجا بود؟ حالا کو تا درس من تموم بشه و برم سر کار…
دست به سینه می ایستد و با اخم نگاهم می کند:
– واسه درس و کار همیشه وقت هست… باید تا سنت بالا نرفته بری سر خونه زندگیت… وگرنه یهو به خودت میای و می بینی هیچکس در این خونه رو نمی زنه! مگه میشه دختر حاج هاتف تو خونه بمونه؟
دلم می گیرد… هر وقت که اینطور صحبت می کند، دلم هم می شکند و هم می گیرد. او معنای زندگی را فقط همین تعبیر می کند… ازدواج، رسیدگی و خدمت یک طرفه به همسر و بچه دار شدن… و خواسته یا ناخواسته، این تفکر را به فرزندانش هم تحمیل می کند! به خواهرم فکر می کنم… به او که هنوز بیست را رد نکرده، همسر مردی شد که نمی خواست و از خانه رفت. نمی دانم… نمی دانم که آن ازدواج تحمیلی، عشقی یا حداقل اندک مهر و محبتی به دنبال داشته یا نه…
خسته ام! برای بحث با او، زیادی خسته ام…
– من میرم دوش بگیرم مامان…
تنها یک جمله می گویم و هنوز رو برنگردانده ام که حرفش میخکوبم می کند:
– بعد حموم یه دستی هم به ابروهات بکش… کت و دامن مجلسیت رو اتو کردم گذاشتم رو تخت! زود حاضر شو که شب خان عموت اینا میان.
و رو برمی گرداند که بی اختیار با اضطراب لب می زنم:
– چرا؟
صدایش از آشپزخانه به گوش می رسد. صدایی که می خندد:
– امر خیره! زود حاضر شو مادر…
دنیا روی سرم خراب می شود. دست به دیوار می گیرم و زانوهایم می لرزند! نگاه ترسناک خان عمو تیره ی کمرم را می لرزاند… نگاه بی احساس پسرش بدتر!
مادرم به دنباله ی سکوتم از آشپزخانه خارج می شود و من، با بغضی از سر ناچاری زمزمه می کنم:
– مامان… من نمی خوام!
در نگاهش دلسوزی است… یک دلسوزی مادرانه! اما چشمانش همزمان می خندند انگار… او ته دلش خوشحال است که دخترش قرار است سر و سامان بگیرد… و آیا مگر سر و سامان گرفتن فقط به معنای تن دادن به ازدواجی ناخواسته است؟
– نگو اینو… خدا قهرش می گیره! جرئت داری زل بزنی تو چشم حاج بابات و همینو بگی؟
دست روی نقطه ضعفم می گذارد. بغض بدتر به گلویم چنگ می زند… خشمگینم! از عالم و آدم خشمگینم که همیشه مرا از بابا ترسانده اند. از خودم خشمگینم که از او می ترسم…
چشمان خیسم را که می بیند، جلو می آید و صورتم را قاب می گیرد:
– تو همچین روزی گریه نکن یسنا… گریه نکن قشنگِ مامان… همه چی خوب پیش میره… خب؟
و در آغوشم می کشد و من چنان لبم را گاز می گیرم که خون می افتد. نمی خواهم گریه کنم. نمی خواهم قبول کنم که بالاخره وقتش رسیده! وقت اجرای آن رسمِ خانمان سوز… از درون اما زار می زنم و تصویر یک جفت چشم سبز پشت پلکم نقش می بندد…

 

رمان او چند نفر است به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان او چند نفر است منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان ژینو از هاله بخت یار

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1402
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 235 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست