دانلود رمان ایلان از نیرا نیلگون

بازدید: 19
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 30 ژوئن 2024

دانلود رمان ایلان از نیرا نیلگون

موضوع اصلی رمان ایلان :

سرگذشت دختر پرستاری که دنبال انتقام برای خونخواهی پدر و مادرش است و تبعات آن.

 

مقداری از متن رمان ایلان :

یه کت تک خاکستری رنگ به تن داشت. از توی عکس، پیرهن آبی رنگ زیرش به خوبی معلوم بود و با شلوار لی تیپ منحصر به فردی خلق کرده بود..
_ اینم پسر دومش.. آروین کاویان! چهارچشمی حواست و بده بهش رستا.. تیز و بزه.. باید حواست و بدی که یه وقت از کارت ذره ای بو نبره.. باهاش هم نباید کار داشته باشی.. چون پلن آخرته.. کارت که تموم شد.. اگه با پلن اِی پیش رفته بودی و هویتت و نفهمید.. هر تصمیمی خواستی می تونی بگیری براش..
با صدای ابتین از فکر اومدم بیرون و همزمان یه پوزخند پر تنفر تقدیم عکسی که تو دستم بود کردم و همزمان بیشتر ناخون شصتم گوشه عکس رو فشرده کرد.
عکسی که دستم بود، عکس خانواده ای بود که من چند سال آزگار خواب و خوراک رو از خودم حروم کرده بودم تا.. قطره قطره بشناسمشون.. و از همشون تیکه تیکه اطلاعات به دست بیارم. خانواده ای که.. خانواده ام و ازم گرفته بودن.. و من.. رستا.. قسم خورده بودم بشم عزرائیلشون..
بخاطر حرصی که ازشون ته وجودم شعله می کشید.. از تک تکشون پر بودم از خشم و نفرت.. نفرتی که مجابم کرده بود آرزو کنم مرگ و زجرکش شدن تک تکشون و با چشم های خودم ببینم..

درست وسط عکس، مردی روی یه مبل چرمی تک نفره نشسته بود و پاهاش رو روی پاهاش انداخته بود که طبق گفته های آبتین، پدر خانواده بود.. مرد بزرگ خاندان کاویان که مثل خانواده اش، سر منشا تمام کینه های من از خودش و بچه هاش بود..
از این مرد به معنای واقعی کلمه نفرت داشتم. هروقت یاد ظلمی که بهم کرده بود می افتادم، عقم میگرفت و آتیش توی وجودم بیشتر فوران میکرد.. و این حس بیشتر از همه روزای تولدم هر سال گریبانم رو میگرفت. دقیقا سالروز بدترین روز عمرم…
با نگاه کردن به چشماش، تک تک اون ثانیه های زجرآور مقابل چشمام نقش بست. انگار خاطرات دست و پا درآوردن مثل یه طناب پیچیدن دور تنم و مجبورم کردن تا یکبار دیگه یادم بیاد کِی و چجوری من تنها شدم..
سیاهی عمیق ثانیه های از دست رفته ی زندگیم مثل چاله، جای اون عکس جلوی چشمامو گرفت و برای بار هزارم پرت شدم تو قعر سیاه ترین شب زندگیم.

***

-‌ وای آخ جون کیک! مال منه؟ میشه بخورمش؟
-‌ الان نخیر.. رستا.. اتاقت و هنوز مرتب نکردیا خانوم خانوما.. شب دایی جون اینا میان.. بعد ابتین میاد اتاقت باز مسخره ات می‌کنه!

یک دفعه با حس کنده شدن از روی زمین اونم توسط پدرم که صداش بقل گوشم شنیده میشد، جیغ خفیفی از سر شادی زدم..
-‌ راست میگه دیگه مامانت.. اخه کی کیک تولدش و این موقع ظهر می‌خوره؟
-‌ اخه گشنمه بابا..
-‌ ای قربونت بره بابا.. خب اگه الان یه تیکه بخوری که این کیک خوشگل که مامانت با کلی سلیقه رفته سفارشش داده خراب می‌شه.. ناقص می‌شه! بعد اون وقت.. شب چی بذاریم جلوی مهمون؟
-‌ دایی اینا که مهمون نیستن..
-‌ پس چی ان؟

هنوز منو روی زمین نزاشته بود که صدای غرغر مامانم بلند شد و نالان گفت:
-‌ محمد.. پاشو جمع کن دخترت و.. اتاقش و کمک کن جمع کنه.. رستا خانوم.. تو هنوز حمومم نرفتیا!

از ترس اینکه نکنه یه موقع همون لحظه.. ناغافل وسط بازیمون.. مامانم مجبورم کنه برم حموم، جیغی کشیدم و خنده کنان فرار کردم سمت همون اتاقی که بازار شام بود و شتر با بارش.. توش گم می‌شد! صدای معترض مامانم پشت سرم بلند شد که گفت:
-‌ رستــا.. رستــا وایسا ببینم! رستا مامان نمی‌تونم بدو ام دنبالت.. دلم درد می‌گیره.. بیا دیگه..
-‌ خودم حلش می‌کنم.. نگران نباش!

صدای قدم های آروم بابام، اومد سمت اتاقم..
-‌ وزه خانوم..

آروم سرم و از پشت کمد آوردم بیرون و با تسلیم شدن.. کامل رفتم و جلوش وایستادم..
-‌ بابا خب من حوصله ام سر میره! دوست ندارم برم حموم..
-‌ پیف پیف.. اگه نری حموم که بوی گند می‌گیری!
و بعد دماغش و با دست نگه داشت و صورتش و کشید تو هم.. که موجب خنده ی من هشت ساله شد..

-‌ قول می‌دی تا وقتی برم حموم و بیام.. نرفته باشی؟
-‌ کجا مثلا برم دردونه؟
-‌ سر کار! اون دفعه هم گفتی نمی‌رم.. ولی رفتی..
-‌ امروز تولدته خب خوشگلم.. کجا برم؟
-‌ قول؟
-‌ قول!

انگشت کوچیک بابام که اومد بالا، چند ثانیه خیره نگاهش کردم و بعد هم دستم و بردم جلو.. خیالم و راحت کرد که نمی‌ره.. بعدش هم حوله و لباس هایی که قرار بود برای جشن امشب بپوشم و داد دستم و.. بردتم سمت در حموم..
-‌ ببینم.. اصلاً بلدی تنهایی حموم بری یا نه؟
-‌ بله که بلدم!
-‌ یه دقیقه پس گوشت و بیار جلو..

سرم و بردم جلو و صورت بابام دقیقاً مماس گردنم شد.. دقیقاً هم همون موقع.. دستم و بابام گرفت توی دستش.. و بغل گوشم لب زد:
-‌ رفتی تو.. مامان میاد که حمومت کنه.. این و تا وقتی خودش ندیده.. نشونش نده.. خب؟

 

رمان ایلان به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان ایلان منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان اکسیدنت از نیرا نیلگون

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1398
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 2.08 mb
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست