دانلود رمان حریر و حرارت از بنفشه و رعنا

بازدید: 33
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 26 ژوئن 2024

دانلود رمان حریر و حرارت از بنفشه و رعنا

موضوع اصلی رمان حریر و حرارت :

رمان حریر و حرارت سرگذشت دختری از دل یه خاندان مذهبی که قراره با پسر عمه اش ازدواج کنه، اما هرچقدر بیشتر آشنا می شن و پیش می رن، بیشتر متوجه می شه هیچ چی نه در مورد خود واقعیش و نه در مورد خانواده اش می دونه…

 

مقداری از متن رمان حریر و حرارت :

سلام. من حریر هستم و این داستان زندگی منه. ماجرا از زمانی شروع میشه که من ۱۷ ساله بودم.‌ من تو خانواده مذهبی و نسبتا مرفه بزرگ شدم. پدرم بصورت خانوادگی تو تجارت طلا بودن و تقریبا تمام اقوام یا به نوعی تو کار ساخت طلا، یا فروش، یا صادرات و یا فعالیت های وابسته به طلا بودن.

داستان از یه شب شروع میشه. شبی که اینبار دور همی خانوادگی پدرم، خونه ما بود…

کتاب هایی که این هفته خونده بودم رو تو دستم گرفتم و تا ببرم طبقه پایین پیش برهان…

هر هفته که خانواده پدرم دور هم جمع میشدن، من و برهان حسابی در مورد کتاب و فیلم و سریال حرف میزدیم و بهترین تایم روزم رو می‌ساختیم.

درسته برهان ۹ سال از من بزرگتره

اما مثل من، اهل خوندن کتاب های فانتزی و فیلم و سریال های مارول و دیسی هست.

چیزی که تو خانواده ما به عنوان یه خانواده مذهبی، کمتر مورد توجهه!

درسته پدرم هیچوقت من رو تو خرید کتاب های مورد علاقه ام محدود نکرد.

حتی وقتی سفر خارج از کشور میره

نسخه اصلی کتاب های مورد علاقه منو می‌خره

اما خب…

اینکه نمیذاره خارج از مدرسه با دوستام ارتباط داشته باشم یا فقط اجازه میده تو مراسمات مذهبی شرکت کنیم باعث میشه همزبون نداشته باشم…

مخصوصا که حنا خواهر بزرگم، هیچ علاقه ای به این چیز ها نداره!

با کتاب ها تو دستم از اتاق زدم بیرون

حنا با اخم داشت می‌اومد بالا

با تعجب گفتم

– چی شده؟

شاکی گفت هیچی و رفت تو اتاق!

توجه نکردم و رفتم پایین

چون نود درصد مواقع، حنا همینطوری بود.

از پاگرد که رد شدم با علی، پسر عموم که داشت می اومد بالا رو به رو شدم.

لبخندی زد و گفت

– مامانت گفت برید کمکش!

آهی کشیدم و گفتم

– خودم میرم. حنا باز قهر کرده!

علی خندید و رفت.

این اخلاق حنا رو همه میشناختن.

از نشیمن که سارینا و سبحان، در حال پلی استیشن بازی کردن بودن رد شدم.

نگاهم تو پذیرایی دنبال برهان گشت

اما اون غرق صحبت با عمو بود.

کتاب ها رو گذاشتم رو اوپن و رفتم داخل آشپزخونه

مامان و عمه سر میز نشسته بودن.

تا من وارد شدم، سکوت کردن و برگشتن سمت من

کمی بی حوصله گفتم

– جانم مامان کمک میخوای؟

بلند شد و گفت

– نیکی و پرسش… برو به بابات بگو میز ها رو بدن کنار سفره بندازیم!

ذوق کردم که به یه بهونه ای میشه برگردم پیش برهان و دو کلمه حرف بزنم.‌

کتاب هارو برداشتم تا برم، که مامان گفت

– اونارو کجا میبری! میخوایم شام بخوریم، باز فکت گرم میشه کار ها میمونه!

حرفش بد زد تو ذوقم…

اما چاره نبود.

رفتم تو پذیرایی و آروم گفتم

– بابا میز ها رو بدیم کنار سفره شام بذاریم؟

بابا نگاهش تو جمع چرخید. میدونستم میخواد بشماره که ببینه رو میز جا نمیشیم!

بابا مثل من تنبل بود و نا خوداگاه از این حرکتش خندیدم.

بلند شد و گفت

– باشه… علی جان بیا کمک!

علی و برهان بلند شدن.

عمو هم همینطور

میز های پذیرایی رو کنار دادن.

سفره رو دادم دست بابا، تا بندازن که سارینا از پشت سرم گفت

– تو هنوز از این بچه بازی ها میخونی!

از حرفش نه تنها من، که همه سالن برگشتن به سمتش، کتاب من تو دستش بود.

کنار اوپن ایستاده بود و داشت کتاب بعدی رو نگاه می‌کرد.

نتونستم آروم باشم و گفتم

– بچه بازی؟! سریال این کتاب تو دنیا معروفه! خواستم بگم رنج سنیش هم بزرگسالانه!

اما قبل من، سارینا نگاه تمسخر آمیزی به من انداخت و گفت

– اینا همش تهجم فرهنگیه!

به بابام نگاه کرد تا چیزی بگه، که سبحان گفت

– اینجوری این پلی استیشن که خودت بازی میکنی هم تهاجم فرهنگیه!

اخم سارینا رفت تو هم

برگشت سمت سبحان

اما قبل اون مامان گفت

– بیاید کمک کنید این حرف زدن رو سفره آماده تهاجم فرهنگی تره… بیاید ببینم!

همه خندیدن.

رفتن کمک

اما من و سارینا با اخم، به هم نگاه کردیم.

درکش نمیکردم…

دردش چی بود که یهو تو جمع گیر داد به من و کتابم؟

واقعا ناراحت شده بودم.

رفتم کمک مثل بقیه

زود سفره چیده شد.

برای شام دور هم نشستیم.

حنا هم اومد.

کنار من نشست و نگاه سارینا رو باز حس کردم.

بهش اهمیت ندادم.

نگاه کردم ببینم برهان کجا نشسته.

دیدم اونم با اخم، ته سفره نشسته داره شام میخوره.

از اخمش حالم بیشتر گرفت.

تو دلم ترسیدم.

نکنه بعد حرف سارینا، دیگه تو جمع راحت نباشه در مورد کتاب ها بشینیم و حرف بزنیم؟

اما به خودم دلداری دادم.

برهان آدم سطحی نیست…

شام تموم شد.

سفره رو جمع کردیم.

حواسم به برهان بود

اما اون اصلا نگاهم نکرد.

استرس گرفته بودم.

ظرف هارو شستیم.

بزرگتر ها تو پذیرایی نشستن و ما جوون تر ها تو نشیمن نشستیم.

برهان سرش تو گوشی بود.

دو دل بودم کتاب هارو بیارم یا نه که سارینا گفت

– بیاید پانتومیم بازی کنیم!

همه تایید کردن

اما برهان بلند شد و گفت

– شما راحت باشید!

نگاهم نکرد و رفت تو پذیرایی

یه لحظه سکوت شد.

همه به هم نگاه کردن.

حنا آروم تو گوشم گفت

– دعواتون شده؟

دلم ریخت و لب زدم

– نه! من کتاب هامو آوردم حرف بزنیم، اما سارینا که اونجوری گفت برهان دیگه نگاهم نکرد!

حنا خواست چیزی بگه

اما سارینا گفت

– حنا و حریر و علی یه تیم بشن. من و سبحان و سالار تیم دوم. خوبه؟

نگاهش کردم.

چرا امشب انقدر رو مخ بود؟

نگاهم دنبال برهان گشت.

از تو پذیرایی داشت به من نگاه می‌کرد.

تا نگاهمون قفل شد، نگاهشو از من دزدید.

قلبم ریخت.

چی شده بود

برهان دیگه نگاهم نکرد.

دیگه نیومد سمت ما

تا موقع رفتن به هیچکس نگاه نکرد…

اصلا نفهمیدم چطور شب گذشت.

چرا؟

چرا اینجوری شده بود؟‌

شب خوابم نمی‌برد.

دوست داشتم بهش پیام بدم بپرسم چیزی شده؟!

اما روم نمیشد.

تا حالا پیامکی با هم صحبت نکرده بودیم…

شب خیلی بد خوابیدم.

صبح با صدای جیغ و داد حنا بیدار شدم.

داشت داد میزد

– خواستگاری من؟ من؟ واقعا من؟ چرا من؟ چرا بیاد خواستگاری من؟ من و اون چه حرف مشترکی داریم؟

نشستم رو تخت

هر بار میخواست برای حنا خواستگار بیاد، اینجوری کولی بازی در می‌آورد!

کش و قوسی به خودم دادم تا برم پیششون ببینم خواستگار جدید کیه…

اما با شنیدن صدای حنا خشک شدم که گفت

– برهان باید بیاد خواستگاری حریر! نه من!

مغزم انگار از کار افتاد…

فقط سر جام ایستادم.

برهان

برهان

خواستگاری!

چی شد الان؟

تو مغزم یه صدایی میگفت برهان میخواد بیاد خواستگاری حنا!

اما قلبم قبول نمیکرد…

بدون فکر دوییدم پایین

درسته من تو سن ازدواج نیستم!

درسته به برهان هیچوقت به چشم مورد ازدواج نگاه نکردم!

چون هم اختلاف سنیمون زیاد بود

هم هیچکدوم تو فازش نبودیم!

اما

ته ته ته قلبم

فکر می‌کردم

اگر روزی بخواد با کسی تو خانواده ما ازدواج کنه

اون منم…

نه حنا!

با عجله از پله ها رفتم پایین

مامان با دیدنم گفت

– حنا! خودت فکر کن! حریر هنوز ۱۸ سالش نشده بعد بخواد ازدواج کنه! عقلت کجا رفته؟

هنگ ایستادم و گفتم

– چی شده؟

حنا نگاهم کرد و گفت

– عمه زنگ زده میگه میخوام بیام خونتون خواستگاری حنا!

برگشت سمت مامان و گفت

– ایشون هم قبول کرده!

با ابرو بالا پریده به مامان نگاه کردم.

حس میکردم به من خیانت کرده!

درسته من تو فاز ازدواج نبودم…

درسته رابطه خاصی با برهان نداشتم!

اما باز هم…

باز هم انتظار نداشتم برهان بیاد خواستگاری حنا!

اونم بعد این سالها حرف و هم نظری ما دوتا…

فکر میکردم با یه نفر غریبه ازدواج میکنه

چون اگر بخواد با کسی خودی ازدواج کنه

اون باید من باشم!!!

چه فکر احمقانه ای!

حنا با حرص گفت

– من قصد ازدواج با برهان رو ندارم! بهشون بگو نیان!

 

رمان حریر و حرارت به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان حریر و حرارت منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان شوکای من از بنفشه و نگار

دانلود رمان عشق و خاکستری از بنفشه و آرام

دانلود رمان نغمه شب از بنفشه و آرام

دانلود رمان انتهاج از بنفشه و رعنا

دانلود رمان آتش محبوس از بنفشه و نگار

 

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1401
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 513 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست