دانلود رمان خیزران از گیسو خزان

بازدید: 90
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 8 ژوئن 2024

دانلود رمان خیزران از گیسو خزان

موضوع اصلی رمان خیزران :

رمان خیزران داستان دختریه که بعد از ده سال که از فرار تو شب عروسیش می گذره، کنار خیابون با همسر سابقش رو به رو می شه…

 

مقداری از متن رمان خیزران :

نگاهم و با چندش از آب دهنش که بالش و خیس کرده بود گرفتم و صدام و بردم بالا:

– هوی یارو.. پول من و بده من برم!

انقدر بیحال بود که صدام و نشنید.. مشت نسبتاً محکمی به بالاتنه برهنه اش کوبیدم و گفتم:

– با توام.. باز کن زبون بی صاحابت و!

– هـــــــــــوم!

– زهرمــــــــار.. پولم و بده!

با لحن کشداری که به زور شنیده می شد شروع کرد به حرف زدن و من برای اینکه صدای نحسش و بشنوم سرم و نزدیک کردم و با شالم و بینیم و محکم نگه داشتم که از بوی بد دهنش حالم بهم نخوره..

– تو.. کیف پولم.. هرچی.. تراول هست.. بردار!

پوزخندی زدم و راه افتادم سمت شلواری که گوشه اتاق پشت رو روی زمین افتاده بود.. یعنی انقدر حال کرده بود که داشت اینجوری ولخرجی می کرد؟

با دو تا انگشت کمر شلوارش و بلند کردم و از تو جیبش کیف پولش و برداشتم.. همینکه چشمم به انبوه دسته تراولا که بیشتر از مبلغ طی شده بود افتاد نیشم تا بناگوش باز شد و بدون اینکه بشمرمشون همه رو برداشتم و چپوندم تو کیفم…

خودش گفت همه رو بردار پس دزد محسوب نمی شم که.. می شم؟!

شلوارش و همونجا پرت کردم رو زمین و راه افتادم سمت در که باز صدای بیحالش بلند شد:

– هــــــــــی!

وایستادم و منتظر بهش چشم دوختم که نامفهوم و خفه گفت:

– شماره ات و.. بذار برام!

پوزخندی زدم و گفتم:

– کارتم رو میزته.. منتظر تماست هستم.. قالم نذاری!

دیگه صبر نکردم و رفتم بیرون ولی همه فکر و ذکرم درگیر فردایی بود که از خواب بیدار می شد و هرچی می گشت اون کارت کذایی رو پیدا نمی کرد..

کاش می شد یه دوربین داشته باشم که باهاش قیافه های فردا صبحشون و ضبط کنم و بعداً بشینم به تماشا.. درست اون زمانی که می فهمیدن برای من هر مشتری فقط یه کوپن داره و وقتی باطل شد دیگه نباید دنبال بار دوم و سومش باشن قیافه اشون و ببینم و کیف کنم..

از پله های خونه اعیونی دوبلکسش پایین رفتم و بی اهمیت به هرچیزی که تو دور و برم می تونست توجهم و به خودش جلب کنه راه افتادم سمت در ورودی که وسط راه چشمم به عکس بزرگی از یه خانواده پنج نفره نصب شده رو دیوار پذیرایی افتاد و مسیرم و به سمتش کج کردم!

یه عکس خانوادگی که همین یاروی بد هیکل با یه خانوم خوشگل هم سن و سال خودش رو صندلی نشسته بودن و دو تا دختر و یه پسر جوون کنارشون وایستاده بودن..

دندونام و محکم بهم فشار دادم و دستام و مشت کردم از حرص و عصبانیت.. چی می شه که یه مرد به خودش اجازه میده با یه روز خالی بودن خونه و غیبت زنش سریع یه جایگزین براش پیدا کنه؟

حتی نمی تونستم امید داشته باشم به اینکه شاید زنش مرده بشه یا جدا شده باشن.. خودم قبل از شروع عملیات وقتی تو سرویس اتاقش بودم شنیدم که داشت با زنش حرف می زد..

مشکل از کجاست؟ مردا زیادی کثیف شدن یا امثال من انقدر پرن تو خیابون که راه دیگه ای براشون باقی نمی مونه و خواه ناخواه تحریک می شن؟ اصلاً هست مردی که بخواد وفادار زنش بمونه و قسم بخوره که حتی یک بار تو نبودش پاش نلغزیده؟ مطمئناً نه!

روم و برگردوندم و با قدم های بلند زدم از اون خونه نکبتی بیرون.. اگه شرم و عذاب وجدانی که ته این کار همیشه گریبانم و می گرفت و ولم نمی کرد نبود.. خیلی راضی تر بودم از این منبع درآمد توپ و پولی که چند ماهی بود از این طریق به جیب می زدم و زحمتشم به نسبت از کارای دیگه ای که برای پول درآوردن انجام دادم کمتر بود!

ولی خب.. هرکاری سختی های خودش و داره.. سختی کار منم عذاب وجدانی بود که باید تحملش می کردم و ککَمم نمی گزید!

***

صبح با سر و صدای طناز که طبق معمول داشت با ظرف و ظروف توی آشپزخونه کشتی می گرفت موقع غذا درست کردن و ظرف شستن از خواب بیدار شدم.. دیشب که اون یارو موتوریه من و رسوند خونه نصف شب شده بود و جفتشون خواب بودن و می دونستم الآن باید قیافه آویزون طناز و جمع کنم..

البته دیگه بهش عادت کرده بودم.. چند ماه بود که مدام برام چشم و ابرو می اومد و اخم می کرد.. درست از وقتی که تصمیم گرفتم پا تو این شغل بذارم!

هه.. شغل.. واقعاً می شه همچین اسمی روش گذشت؟ هر کاری که یه منبع درآمد واسه آدم داشته باشه یعنی شغل؟ خب معلومه که آره.. منم دارم واسه اش زحمت می کشم از دل و جون.. خطر می کنم!

همین دیشب نزدیک بود با سر برم تو قهقرا و دیگه بیرون نیام.. کسی هم که به زور وادار نمی کنم.. خودشون می خوان.. پولم نه دزدیه نه حروم.. هرکسی هم بخواد خلاف این فکر کنه برام مهم نیست.. مهم اون چیزیه که خودم می دونم و بهش ایمان دارم!

کش و قوسی به بدنم دادم و از رو تخت زوار در رفته ای که با کوچکترین تکون صدای قژ قژ پیچ های زنگ زده و هرزش بلند می شد پایین اومدم و رفتم از اتاق بیرون..

نگاهم و دور تا دور هال کوچک خونه چرخوندم و وقتی اثری از هیچ کدومشون ندیدم راه افتادم سمت آشپزخونه قدیمی خونه نقلی و جمع و جوری که ساکنینش سه تا دختر مجرد جوون بودن!

طناز تو آشپزخونه بود و داشت سالاد درست می کرد.. با تعجب سرم و برگردوندم عقب و نگاهی به ساعت دوختم که دوازده و ربع و نشون می داد.. یعنی انقدر خوابیده بودم؟!

دوباره روم و برگردوندم سمت طناز.. دختری که مثل من از سن کم بیخیال درس شده بود ولی با دلیل متفاوت از من.. اون نخواست دیگه درس بخونه برای به دندون کشیدن تنها عضو خانواده اش که براش مونده بود.. منم نخواستم درس بخونم برای فرار از همه خانواده ای که یه جورایی به خونم تشنه بودن!

– طری کجاست؟

متوجه حضورم شده بود که جا نخورد ولی نگاه نکردنش همون معنی دلخوری و قیافه گرفتن و می داد که خودم حدسش و می زدم.. با این حال سوالم و بی جواب نذاشت و گفت:

– رفته دوغ بگیره!

لیوان سرامیکی مشکی که مخصوص خودم بود و برداشتم و راه افتادم سمت کتری همیشه در حال جوش طناز بانو یا همون نازی خودم!

– بچه رو واسه چی سر ظهر فرستادی مغازه؟ آقا سبحان که همیشه جنساش تاریخ گذشته اس.. این دختره هم حساسه لابد الآن پا می شه به خاطر یه دوغ میره اون سمت خیابون دیگه..

– میگی چیکار کنم حالا؟

– می میری با ناهارت دوغ نخوری؟

– خودش هوس کرده بود.. بچه تو کل هفته یه جمعه غذای درست حسابی می خوره.. اونم دلش خواست با دوغ بده پایین تو فضول اونم هستی؟!

لیوان پر شده از چای داغ و گذاشتم رو کابینت و برگشتم سمت طناز که انگار بدجوری امروز از دنده چپ بلند شده بود..

– چته تو؟!

– شروع نکن گیسا که اصلاً حوصله ات و ندارما!

– من شروع نکنم؟ تو از همین اول صبحی شروع کردی به پاچه گرفتن!

– اولاً سگ عمه ات… لا اله الا الله.. سگ خودتی و پاچه رو هم خودت می گیری.. دوماً صبح نیست و لنگ ظهره.. اگه تا نصف شب تو خیابون نمی موندی ظهر و با سر صبح اشتباه نمی گرفتی!

راه افتادم برم سمت دستشویی و تو همون حال گفتم:

– آهان.. دردت اینه پس..

– دردم خیلی چیزاس گیسا! کاش می فهمیدی و انقدر خودت و به خریت نمی زدی!

بدون اینکه جوابش و بدم در دستشویی و باز کردم که به لطف خونه کوچیکمون بازم صداش به گوشم خورد که گفت:

– خیر سرم داشتم باهاش حرف می زدم.. عین گاو سرشو میندازه پایین میره!

قدم پیش رفته توی توالت و برگردوندم عقب و از همونجا داد زدم:

– این شد سه تا!

– چی؟

– سه تا حیوون که تو فاصله چند دقیقه بهم نسبت دادی.. طلبت بمونه بعداً تسویه می کنم!

دیدم که خنده اش گرفت و برای اینکه نبینم یا به قول خودش پررو نشم سریع چرخید پشت بهم وایستاد منم با لبخندی که از همون خنده فرو خورده اش رو لبم نشست رفتم تو دستشویی!

 

رمان خیزران به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان خیزران منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان 1411 از گیسو خزان

دانلود رمان زلاتا از گیسو خزان

دانلود رمان ایگنور از گیسو خزان

دانلود رمان کوپید از گیسو خزان

دانلود رمان افعی از گیسو خزان

دانلود رمان شیفت از گیسو خزان

دانلود رمان خدمتکار اجباری از گیسو خزان

دانلود رمان تارگت از گیسو خزان

دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1398
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 1293 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

2.8/5 - (5 امتیاز)

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست