دانلود رمان رگا

بازدید: 251
دیدگاه: 0
نویسنده: رمان
تاریخ انتشار: 22 نوامبر 2023
24 آوریل 2024 در 5:43 ب.ظ

برای دانلود رمان رگا به سایت رمان دوست خوش آمدید.

ترانه دختری که توی هفت سالگی بخاطر بی آبرویی و تجاوز پدرش به یه دختربچه؛ شبانه بامادرش از شهرشون فرار میکنن.. سال ها ترانه و مادرش به صورت ناشناس و با سختی زندگیشون می‌گذرونن.
تا اینکه ناگهان سرو کله‌ی یک مزاحم پیدا میشه، کسی که باعث میشه سه مرد به طور عجیبی وارد زندگیش بشن و درگیر یه جدال عشقی بین دو برادر میشه که به بهانه انتقام …

مرجع اصلی انتشار رمان : شبنم اعتمادی

 

سیستم مورد نیاز

با احساس درد همیشگی توی سرم لای پلکمو باز کردم، تاریکی مطلق بود!زل زدم به سقف، بی حرکت، به امید اینکه بازم چشمام خسته بشه و بخوابم. خواب؟! شایدم کابوس و تصویر های دردناک همیشگی…

نفس عمیقی کشیدم و به پهلو دراز کشیدم، پتو رو تا زیرگلوم بالا کشیدم، چشمام این بار به سمت پنجره و پرده ی حریر نازک روش خیرگی گرفت.

باد از لای درز های پنجره می وزید و صدای هوهوی آرومی داشت، پرده به نرمی تکون میخورد.سرجام نشستم، پاهای سردم روی قالی قرار گرفت و دستام لبه ی تخت مشت شد، دوباره خیره به پنجره و صدای هوهوی باد…

ملافه توی مشتم جمع شد و کم کم کمر راست کردم و ایستادم، شبیه ربات شده بودم.

به سمت پنجره رفتم، مهتاب نور زیادی توی اتاق انداخته بود، پرده رو کنار زدم، بی حرکت خیره موندم به شاخ و برگ های خشکیده درخت روبروی پنجره.عرق سرد از روی گردنم تا پشت ستون فقراتم سُر میخورد، دستمو به دستیگره پنجره انداختم، تضاد سرمای پنجره و دست گرمم.

پنجره رو باز کردم و باد شدیدی وزید، انگار منتظر بود تا پنجره باز بشه و خودشو بهم بکوبه.باد لرزی به تنم انداخت اما عقب نکشیدم، نفس میخواستم از این هوا، نفسای ریز و عمیق میکشیدم.

نگاهم به سمت چپ خیابون کشیده شد، قرمزی آتیش سیگارش بازم توی چشم بود، چندمین سیگار امشبشه؟

بازم همون ژستُ گرفته بود، یه دست توی جیب و تکیه به ماشین آخرین مدل و شاسی بلند پشت سرش و خیره به یه نقطه و لبایی که دود های پی در پی سیگار رو به بیرون میفرستاد.این مرد چه رازی داره؟! چه رازی داره که هرشب راس ساعت ۱۲ نیمه شب اینجاست و منتظره، منتظر کی؟! عشقش؟ هیچ وقت ندیدم کی بلاخره سوار ماشینش میشه و میره، انقد بهش خیره میمونم و توی فکرم غرق میشم که نمیفهمم کی سوار ماشینش شده و کِی رفته !

نفسمو بیرون فرستادم و پنجره رو بستم، خودم انقدر پیچ و خم توی زندگی دارم که نخوام از پیچیدگی های زندگی یه نفر دیگه سردر بیارم.

روی تخت نشستم، ضربان قلبم هنوز به حالت عادی برنگشته بود و تند میزد! کی قراره این زندگی برام عادی بشه؟!

گوشیمو از کنار بالشتم برداشتم، مثل همیشه تلگرامم باز بود، آخرین آنلاینی ساعت ۲…

چیکار میکردی تا این ساعت؟! چیکار میکنی که هر شب زودتر از من خوابت میگیره و دیرتر از من میخوابی!

دلم شور میزد، چرا اشک چشمم خشک نمیشه؟؟ چرا….

گوشیُ رو تخت پرت کردم، آرنجمو روی زانوم گذاشتم و خم شدم سرمو توی دستام گرفتم،موهام دور گردنم ریخت که با کلافگی با یه دست جمعشون کردم و سفت توی مشتم گرفتم.

میلرزیدم، نه از سرما،از حرص! پاهام با حرکت های عصبی و تند تند تکون میخورد، دست خودم نبود!اگه الان پیشم بود شاید هرچیزی ازم سرمیزد، هرچیزی!اینجور مواقع من هیچکسُ نمیشناسم، هیچ حسی برام مهم نیست، فقط دلم میخواد طرف مقابلم با خاک یکسان بشه.هه! ترسناکه! ولی حقیقت داره!

صاف نشستم، نگاهی به اطراف انداختم و از جام بلند شدم، گلوم خشک شده بود.از اتاقم اومدم بیرون.

نگاهم کشیده شد به مامان که طبق معمول کنار به کنار بخاری خوابیده بود. از جعبه ی دستمال کاغذی روی میز چندتا بیرون کشیدم و رفتم سمت مامان.کنارش زانو زدم و صورت خیس از اشکشو پاک کردم.

اشکایی که توی بیداری اجازه جاری شدن بهشون نمیده و توی خواب گونشو خیس میکنن، امشب خیلی دلش پر بوده! تا گردنش خیس شده بود.

آه محکمی کشیدم و به مامان خیره شدم،جز استخوان چیز دیگه ای ازش نمونده، شاید فقط به خاطر من سرپا مونده، به قول خودش امید آخرش.از جا بلند شدم ولی همچنان خیره بودم به چهره ی مامان، از اون زیبایی بی همتاش چیزی پیدا نبود، اون چشمای کشیده حالا جمع شده بود و اطرافش کاملا چروک بود.

پاهاشو توی بغلش جمع کرده بود و دستاشو بغل کرده بود، درست مثل دختربچه های بی پناه!

بی پناه؟! واقعا پناه ما کیه توی این دنیا؟! به کی تکیه داریم؟! امیدمون به کیه؟! خدا؟! پوزخند تلخی زدم و نگاه از چهره ی مامان گرفتم و رفتم سمت آشپزخونه.

لیوانمو از آب سرد یخچال پر کردم و سر کشیدم، دو لیوان، عطش داشتم. شیرآبو باز کردم، دستمو خیس کردم و اطراف گردنمو خیس کردم.

از موهام بدم میومد، تا روی شونم بلند شده بود و اعصابمو خرد میکرد، باید فردا کوتاهشون کنم.

به سمت اتاقم رفتم، چراغ هشدار گوشیم روشن شده بود، تند به سمتش رفتم و گوشی رو چنگ زدم.

با تمام عصبانیتم از ته دل دعا میکردم خودش باشه، بی خواب شده باشه و الان منو بخواد.

قفل گوشیمو باز کردم، پیام از شیما همکلاسیم! بدون باز کردن پیامش مشخص بود.

شیما-سلام فردا جزوه ی ریاضی ۲ یادت نره.

پوفی کردم و گوشی رو دوباره پرت کردم روی تخت. آخه این وقت شب تو باید پیام بدی؟!

راهنمای نصب

روی لینک بالا کلیک کنید و با برنامه های pdfخوان مثل adobe رمان رگا را مطالعه کنید.

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1396
  • پلتفرم: باغ استور
  • رده سنی : بزرگسال
  • فرمت : pdf
  • پسورد: www.baghstore.net
باکس دانلود
پسورد: www.baghstore.net
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست