دانلود رمان ساز ناکوک از مژگان قاسمی

بازدید: 25
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 19 ژوئن 2024

دانلود رمان ساز ناکوک از مژگان قاسمی

موضوع اصلی رمان ساز ناکوک :

رمان ساز ناکوک داستان واقعی از زندگی یک بیوه زن است که بعد از فوت شوهرش با موفقیت های زیادی که داره بسیار توی چشم هست اما این زندگی با اومدن دکتر فرزان فرهمند به ایران دستخوش تغییر بزرگی میشه که طی روند داستان اونها رو سر راه هم قرار میده و مجبور به صیغه ی یک هفته ای می‌کنه…

 

مقداری از متن رمان ساز ناکوک :

_یه بار دیگه برام اینطوری دُر فشانی کنی و بخوای به نابودی بکشونیم با حرفت…

دندانهایش را نشان داد و در ادامه گفت:

_با همین دندونایی که برات حسابی تیزشوم کردم زبونتو از اون حلق کوچولوت بیرون میکشم پناه…به خدا اینکارو میکنم…میدونی که حرفم دوتا نمیشه، پس هیچ وقت امتحانش نکن.

چشمان پناه با لبخند یکباره ای که بر لبانش نشسته بود به شدت منافات داشت.

منافاتی که نمیدانست باید از آن بترسد یا لذت ببرد از وجود ماده ببری که قشنگ در کمینش بود.

هر دو تیزو بران به هم خیره بودند و تنها دستان فرزان بود که آرام در همان حالت بر روی گودی کمر پناه شروع به حرکت کرد.

منتها تنها چند ثانیه توانست در آن لذت غرق شود چرا که پناه با سیاستی فوق العاده او را مسخ خود کرد و ضربه ی آخرش را زد.

_آخه دلم پره ازت…مجبورم یه جوری خالیش کنم…

صدایش، لحنش و حتی حرکات دستش بر روی شانه ی فرزان او را چنان اغوا کرد که بی اختیار” نوکرتم” ی لب زد.

_بارانا کجاست فرزان…دلم پر میکشه واسه بچم…

_پیش مامانمه نازنینم…

گفت و لبخند پیروز پناه را ندید و به سر پناه که به سمت لبانش کشیده شد با اشتیاق جواب داد اما همان یک لحظه غفلت کافی بود برای فریادی که از ته دلش برخواست.

دندانهای پناه با قدرت بر لبانش نشست. به حدی که طعم خون خیلی زود در دهانش پخش شد و بلافاصله ضربه ی محکمی بود که بر شکمش فرود آمد.

آخ بلند و خم شدندش همزمان شد با جمله ی آتش زن پناه.

_این ضربه حقه جایی بود که مقطوع نسل شدنتو حتمی میکرد اما حیف…حیفو صد حیف که خطا رفت…

گفت و بی اهمیت به او که از شوک و درد چین شده بود به سمت درب راننده به راه افتاد و در مقابل چشمان شوکه ی او پشت فرمان نشست و دنده عقبی گرفت.

اما قبل از آنکه از او فاصله بگیرد شیشه ی آن سمت را کامل پایین داد و با صدای نیمه بلندی گفت:

_بهت گفتم اون ممه رو لولو برد… درسته عمر زندگیم با تو کم بوده ولی خوب یاد گرفتم چجوری بشم یکی مثل خودت.

گفت و به سمت خانه ی دکتر فرهمند راهی شد.

با اینکه میدانست هیچ راهی برای فرار از فرزان ندارد.

با اینکه میدانست فرزان تک تک جملاتش واقعیست و او هیچ جوره نمیتواند از چنگش بیرون بیاید اما بد بود که ته دلش از اینکه او را به این راحتی ول نمیکرد خوش گشت.

در عینی که نمیدانست با خودش چند چندست. نمیدانست واقعا حاضر به پذیرش مجدد او میشود یا نه اما همین دو کشیده و ضربه ی آخر و در آخر رها کردنش در آن جای خلوت تا حد زیادی آرامش کرده بود.

او که اول و آخر مجبور به پذیرشش میشد، چه بهتر بود که بخش هر چند کوچکی از احساس بد درونش را اینگونه بر سرش فریاد میزد.

خوشحال بود از واکنش تقریبا بدی که نشان داده بود اما یادش به حرفهایی که در حین عصبانیت زده و از احساس درونیش نسبت به فرزان گفته بود نبود. حرفهایی که برای فرزان حکم جواب مثبت دوباره داشت.

حتی با همین روی جدید.

با رفتن پناه همانگونه که با لبخندی کمرنگ خیره به مسیر رفتنش بود بر روی زمین خاکی دراز کشید و همانطور که شکم دردمندش را مالش میداد”چه دست سنگینی داری پدر سوخته” ای لب زد و چشمانش را چند ثانیه با آرامش بست.

سپس آرام گوشیش را از جیبش درآورد و خوشحال از اینکه آن را در ماشین جا نگذاشته شماره ی پناه را گرفت و منتظر شد.

انتظارش بعد از چهار بار تماس بالاخره به ثمر نشست. آنهم درست زمانی که سر کوچه ی خانه ی پدری او بود‌.

صدای “الو”گفتن خونسرد و راضی از خود پناه که در گوشش پیچید لبخندش به مراتب پررنگ تر شد.

سپس همانطور که دستش را حائل سرش میکرد در جوابش گفت:

_جکی جان خوشکل من هر موقعه به حرفام خوب فکر کردی یه تک زنگ‌ بزن بیام دنبالت بریم‌ پیش بارانا… الانم بیخود نرو خونه بابام… بارانا خونه خودمونه… البته نه اون خونه ی قبلیمون… اونو فروختم… منو بارانا تو خونه جدیدمون منتظرتیم‌…

با شنیدن حرف فرزان با شوک پایش را محکم بر روی ترمز فشرد و “چی” بلندی گفت.

جوابش تنها خنده ی بلند و اکو شده ی فرزان بود.

_اره عشق من…هنوز خیلی چیزا مونده ازم یاد بگیری جون دلم.‌..

گفت بعد از مکثی کوتاه در نهایت جدیت ادامه داد:

_من هر شرایطی که بگی میپذیرم تا قبول کنی برگردی پناه… میدونم به همین راحتیا نمیبخشیم… میدونم مستحق خیلی بیشتر از این ضربات هستم منتها… تو خوب میدونی که از خواستنت دست نمیکشم… خصوصا الان که دیگه سه نفریم… پس بهم فرصت بده… در کنارشم هر بلایی دلت میخواد سرم بیار تا آروم شی…

وقتی صدایی جز صدای نفسهای کشیده ی پناه نشنید ادامه داد:

_به خدا درستش میکنم… فقط بهم فرصت جبران بده… اگه حتی به منم نمیدی به بارانا بده پناه…دخترمون برا درمان شدن به حضور هردومون کنار هم‌نیاز داره…این فرصتو از اون نگیر…

 

رمان ساز ناکوک به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان ساز ناکوک منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان کهنه دل از مژگان قاسمی

دانلود رمان شوک شیرین از مژگان قاسمی

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1395
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 732 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست