دانلود رمان شاه و نواز از نیلوفر قائمی فر

بازدید: 194
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 30 می 2024
2 ژوئن 2024 در 9:06 ب.ظ

دانلود رمان شاه و نواز از نیلوفر قائمی فر

موضوع اصلی رمان شاه و نواز :

رمان شاه و نواز در مورد افرادیست که هم می خوان سنتی و با عقاید مذهبی باشند هم مدرن و امروزی رابطه داشته باشند.

در مورد والدینی که بچه هاشونو برای منفعت خودشون رها می کنند.

و اینکه وقتی خشم باعث قدرت بشه چه پیامدهایی داره.

پایان خوش

 

مقداری از متن رمان شاه و نواز :

فرهاد-نواز! نواز چرا بدون اینکه حرفی به من بزنی می ذاری می ری که این دیوونه با پلیس بیاد دم در خونه اتون؟

-فرهاد توروخدا بگو که توی راهی! یعنی باورم نمی شه آیهان انقدر…

فرهاد-چیو باورت نمی شه؟ داری در مورد آیهان حرف می زنی که حتی با من که وکیل و دوستشم و جزو خانواده اشم و سالها باهم زندگی کردیم هم مشورتی نکرده و رفته حکم جلب گرفت نواز. ببین گوش کن! تو خودت الان می تونی آرومش کنی تا من خودمو برسونم.

صدای زنگ آیفون برای بار دهم اومد و گفتم:

-فرهاد آخه…

فرهاد-ببین نواز یا آرومش می کنی یا اون امشب تورو میندازه بازداشگاه! مگه نمی دونی چقدر سمجه و اگر بخواد می تونه چقدر بی رحم باشه؟

به چهره ی نگران مامان نگاه کردم و سرمو به تایید تکون دادم و بیچاره وار گفتم:

-باشه.

فرهاد-من خودمو سریع می رسونم نگران نباش.

عزیز-چیه؟ کیه؟ چرا درو باز نمی کنید؟ صدای زنگ اعصابمو خرد کرد.

مامان-مادر چیزی نیست، دوست نواز پایین منتظرشه.

عزیز-این نور قرمز چیه؟

نور آژیر پلیس بود که توی خونه نمایان بود. سرمو به طرفین تکون دادم و بارونیمو برداشتم. الکی خودمو سرکار گذاشتم! تهدیدش کردم و از خونش زدم بیرون که آخر آیهان برام پلیس بیاره.

مامان با دلجویی گفت:

-نواز جان؟ ببین تو خطا کردی و این پسره هم شرط گذاشته از خطات بگذره وگرنه پای همه امون گیره. تو که دایی های بی وجدانتو می شناسی، اینا خون و نسبت سرشون نمی شه ها.

-مامان جان می دونم، می دونم قربونت برم. انقدر تکرار نکن؛ من فهمیدم که بمیرم باید زیر دست این آیهان ظالم بمونم.

-آخه مادر چرا برای خودت بلا دست کردی؟ چرا با طناب پوسیده ی دانوب توی چاه رفتی؟ اگر دانوب عقل داشت که الان پنج سال پشت کنکور ارشد نمی موند.

کلافه نگاه از مامان گرفتم و روسری چهارقد مشکیمو سرم کردم. عزیز همونطور که رو تخت بود با کنجکاوی و ناله گفت:

-کجا می ری؟

-می رم سرکار عزیز.

عزیز-این وقت شب؟ نوریه شب شده این کجا می ره؟

مامان-مادر تا شب مونده الان شش عصره، هوا تاریکه فکر می کنی شبه. آخر شب برمی گرده.

به ساعتم نگاه کردم که 9 شب بود. پوزخند تلخی زدم و گفتم:

-مامان؟ نمی ذاره شب بیام، منتظر نباش. الان هم لج می کنه من می شناسمش.

مامان با غصه و غم گفت:

-خدایا این بلا کی از سر ما دور می شه؟ هر وقت می گیم سایه اش رفت خودش ظاهر می شه. نواز بذار من بیام پایین.

-نه مامان آیهان حرمت سرش می شه اما الان کسی رو نمی شناسه. فرهاد می گه به من نگفته رفته شکایت کرده! اون فرهاد بدبخت خیر سرش وکیل آیهانه یعنی به هیچ جاش حسابش نمی کنه. این آدم توی دنیا به هیچ کس نه اهمیت می ده و نه دوسش داره. همه ی آدم هارو شبیه سیاه لشکر می بینه. نگران نباش من از پس خودم برمیام.

با پنجه های جمع شده ی دست راستش به وسط سینه اش زد و گفت:

-دلم عین سیر و سرکه می جوشه. کاش نمی اومدی نواز و دعوا راه نمی انداختی!

کفشامو پوشیدم و گفتم:

-دعوا راه ننداختم، درست رفتار نمی کرد، بهش تذکر دادم و گفتم اگر یه بار دیگه تکرار کنی می رم.

-چه رفتاری؟ تو بگو چیکار می کنه! داد می زنه؟ فحش می ده؟

-نه مامان جان نه…ول کن خداحافظ.

از پله ها پایین رفتم و درو باز کردم. مامور تا منو دید کلافه و خسته گفت:

-نواز حسینی؟

به سمت آیهان که به در ماشینش تکیه داده و با لبخند پهن بهم خیره بود، نگاه کردم. چقدر این لبخندش منو یاد کارکتر لوسیفر می انداخت!

مثل همیشه کت شلوار خوش دوختی که فیت تنش بود، پوشیده بود. انگار این استایلش برای جنگه! کت شلوار می پوشه و با همه می جنگه!

عصاشو از کنار ماشین برداشت، هنوزم به سختی راه می رفت. من این بلا رو سرش آوردم! کاش اون روز پای خودم می شکست ولی بلایی سر این شاه ظالم نمی آوردم.

با چشمای شیطون و شرور تاکیدی صدام زد:

-نواز! نـــــــــــــواز!

لبخند دندون نماشو که مملو از حرص و دردیگی بود چنان به رخم کشید که ته دلمو خالی می کرد.

-با من بازی می کنی نواز؟ اونم وقتی که نصف جون منو گرفتی؟

به خودش اشاره کرد و بهم نزدیک تر شد. چشمامو محکم بستم و کنار گوشم گفت:

-عصبانیم کردی نواز؛ حالا می خوای چیکار کنی؟

چشمامو باز کردم و آروم گفتم:

-بهت گفتم حد خودتو نگه دار، باشه شرط گذاشتی ازم بگذری اما تا مادامی که سلامتیتو به دست بیاری من پرستار…

با انگشت شمردم و ادامه دادم:

-کلفت، راننده ات، مشاورت، طراح بی جیره و مواجبت، شرخرت، کوفتت دردت بشم اما حق نداری منو آزار بدی.

سرشو عقب کشید و باز لبخند پهن زد. سر تا پامو نگاه کرد و گفت:

-نواز؟ کاش همه مثل تو آزار دیده بودن، آرزوی عالم و آدمی دختر!

بی حوصله به سر و ته کوچه نگاه کردم و گفتم:

-آیهان الان دایی هام میان، توروخدا بگو این بساطو جمع کنن.

-حکم جلب دارم. بگیرینش.

جدی نگام کرد و جاخورده و با وحشت نگاهش کردم. تا مامور جلو اومد سریع ساعد آیهان رو گرفتم و با هول گفتم:

-آیهان!

با صورت جدی و کینه نگاهشو توی چشمام چرخوند و گفت:

-بهت چند روز فرصت دادم که برگردی، فکر کردی باهات شوخی می کنم که گفتم می ندازمت علف دونی؟ پدر اون دایی هاتم درمیارم.

رو به مامور گفت:

-چرا ایستادین؟

عقب گرد کردم و گفتم:

-نه نه توروخدا یه لحظه صبر کند.

مامور سری به طرفین تکون داد و بیشتر به آیهان نزدیک شدم و با تمنا گفتم:

-آیهان! خیله خب چرا اینطوری می کنی؟ هرچی تو بگی! میام دیگه…

با ادا و تمسخر گفت:

-میای؟ نه دیگه نمی خوام بیای؛ می گیرینش یا نه؟

مامور به من نگاه کرد و گفت:

-خانم مشکلو حل می کنی یا میای؟ ما که مسخره شما نیستیم.

به آیهان نگاه کردم و با لحن دلجویانه گفتم:

-منو بندازی بازداشگاه دلت خنک می شه…

خیره نگام می کرد و ادامه دادم:

-پرستار زیاده اما تو که پرستار نمی خوای…

با غرور و غدی بهم چشم دوخته بود و گفت:

-داری عذرخواهی می کنی؟

نفسمو با رنجش بیرون فرستادم. نگران بودم که دایی هام بیان و بعد رفتن من مامانمو اذیت کنند. با ناراحتی گفتم:

-بگو برن من میام.

سربلند کرد و به پنجره نگاه کرد. برگشتم به بالا نگاه کردم و دیدم مامان مضطرب و دلواپس پشت پنجره ایستاده.

به آیهان نگاه کردم و گفت:

-مامانت خیلی نگرانه! می دونه دیه الان چقدره.

عاصی شده دوتا کف دستامو کنار صورتم کشیدم و گفتم:

-چی می خوای؟ چی می خوای که تموم کنی؟ آیهان مردم دارن از پنجره هاشون نگاه می کنند. به دایی هام خبر می دن بعد میوفتن به جون اعصاب مادرم. بگو برن من باهات میام.

بدون اینکه چرخشی به سرش بده، نگاهش آهسته به سمتم کشیده و گفتم:

-بگو برن، آبرومون توی در و همسایه رفت؛ توروخدا آیهان!

با غرور نگام می کرد و بدون اینکه به مامورها نگاه کنه گفت:

-ممنون مشکل حل شد. به سرهنگ شیرزاد بگید خدمت می رسم.

پلک هامو روی هم فشردم و دستامو دو طرف صورتم نگه داشتم. قلبم داشت از دهنم در می اومد. دستام یخ کرده بود و تنم به شدت توی اون سرمای هوا عرق کرده بود. مامور های بیچاره با کلافگی و حرص به سمت ماشین می رفتن. از اول هم نمی خواست منو دستگیر کنن اما می خواد اونی بشه که خودش می گه.

-سوار شو!

چشمامو باز کردم و دیدم داره به بالا نگاه می کنه. عقب گرد کرد تا به سمت ماشین بره. به سمت بالا نگاه کردم اما مامان دیگه نبود. تا خواستم برم، در خونه باز شد و مامان با عجله گفت:

-آیهان؟

آیهان توی جاش ایستاد اما برنگشت. مامان با پریشون احوالی گفت:

-آیهان؟ نواز اشتباه کرده، خیلی هم اشتباه کرده که سلامتی تو به خطر افتاده.

آیهان برگشت و لبخند پهنی زد و گفت:

-سلامتیم به خطر نیفتاده، نواز سلامتی منو گرفت.

با لحن حرصی ادامه داد:

-موقعیت منو ازم گرفت، منو سال ها از زندگی عقب انداخت. حقشه که الان پشت میله های زندان باشه اما چرا بیرونه؟

 

رمان شاه و نواز به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان شاه و نواز منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان رابطه از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 1 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان تب داغ هوس 2 از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان اغواگر از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان بازی خصوصی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان زن شرطی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان عشق 52 هرتزی از نیلوفر قائمی فر

دانلود رمان اوهام عاشقی از نیلوفر قائمی فر

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1400
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 434 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست