دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان

بازدید: 3,671
دیدگاه: 0
نویسنده: admin
تاریخ انتشار: 19 ژانویه 2024
23 فوریه 2024 در 10:56 ب.ظ

دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان

 نام ناشر:  باغ استور

موضوع اصلی رمان هفت خطداستان پسری که برای انتقام از قاتل برادرش می‌خواد تو یه سری مسابقات غیرقانونی شرکت کنه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان هفت خطچون خودم سختی های زیادی تو محیط کاریم کشیدم.. دوست داشتم حتما یه رمان بنویسم و توش به این سختگیری ها اشاره کنم.

پیام های رمان هفت خطچون تو رمان درباره آسیب های جنسی و تجاوز حرف زده شده.. خیلی دلم می خواست بگم که تجاوز تو سن کم و آسیب هایی که وارد می کنه پایان همه چیز نیست و می شه با وجود همین آسیب ها زندگی کرد و خوشبخت بود.

خلاصه رمان هفت خط

دیار رئیس مغرور و سردی که به خاطر کینه اش با یه نقشه پای آلما رو به شرکتش باز می کنه تا بتونه تو اون شرکت با آزار و اذیت ازش انتقام بگیره.
آلما که زندگی سخت و نا به سامانی داره برای گرفتن حقوق مجبور به تحمل رفتار خشن دیار میشه تا اینکه…

مقداری از متن رمان هفت خط

 

هیچ صدایی جز بیرون فرستادن نفس عمیق و سنگینش به گوشم نخورد و منم مثل خودش سعی کردم با یه نفس عمیق و مشت کردن دستام از شدت حرصی که هربار با دیدنش به جونم می افتاد کم کنم..

ولی همه تلاشم بی نتیجه موند وقتی دیدم خیلی ریلکس و خونسرد از جلوم رد شد و راه افتاد سمت میز.
– آقای محترم مثل اینکه متوجه نیستید چی میگم… یا اینکه علاقه دارید خودتون و بزنید به اون راه. عرض کردم بیرون منتظر بمونید تا من…
نگاه خیره ام روش بود و همینکه دیدم صندلی پشت میز و بیرون کشید و روش نشست و با آرنجای تکیه زده به میز منتظر و خونسردانه بهم زل زد حرف تو دهنم ماسید و چشمام از حدقه زد بیرون.
بعید به نظر می رسید آدمی باشه که همینجوری سرش و بندازه پایین و تو جایگاهی که هیچ ربطی بهش نداشت بشینه. مگه اینکه… مگه اینکه رو حساب یه نسبت فامیلی نزدیک با رئیس شرکت به خودش همچین اجازه ای بده.. یا اینکه مثلاً…
نه.. احتمال آخر چیزی بود که اصلاً نمی خواستم بهش فکر کنم و سرسختانه مغزم و وادار می کردم که باهاش مقابله کنه و انقدر این تلقینم قوی بود که با امیدواری و اضطرابی که تارهای صوتیم و به رعشه انداخته بود گفتم:
– شـ… شما با آقای جاوید… نسبتی دارید؟
اینبار دیگه حتی پوزخندم نزد. حتی اخمم نمی کرد و همین باعث میشد چهره اش بی نهایت ترسناک تر به نظر برسه. انگار وارد رینگ بوکس شده بودم و فقط یه نگاه به چهره حریفم کافی بود تا این بازی رو از پیش باخته بدونم و هیچ امیدی به پیروزی نداشته باشم.
– من دیار جاوید هستم. مدیرعامل شرکت!
تو ثانیه ای نفسم تنگ شد و کار به جایی رسید که برای رد و بدل شدن هوا ناچار به کشیدن چند تا نفس عمیق پشت سر هم شدم و تو تمام این مدت نگاه خیره اش از روم برداشته نشد و همین مسئله داشت این یه ذره اکسیژنی که تو هوای دور و برم بود و هم ازم می گرفت.
این صدای خشداری که انگار بازم مثل اون شب بعد از چند بار نعره کشیدن زخمی شده استرسم و به قدری بالا برد که یه لحظه خواستم کیفم و چنگ بزنم و با سرعتبرم بیرون. ولی فقط خدا شاهده که با چه بدبختی و مصیبتی خودم و قانع کردم که بمونم.
حالم که جا اومد با بی فکری و اعصاب خوردی توپیدم:
– این مسخره بازی ها یعنی چی؟
– به شما یاد ندادن با رئیس شرکتتون درست صحبت کنید؟
صداش بلند نبود.. مثل دفعه قبل. ولی بی نهایت خشک و جدی بود که باعث شد لبم و به دندون بگیرم. ولی کوتاه نیومدم و با غضب از جام بلند شدم که محکم و دستوری گفت:
– بشین!
تحکم لحنش جوری بود که یه لحظه واقعاً خواستم بشینم.. ولی سرجام ثابت وایستادم و با دستای مشت شده ای که اگه مشتش و باز می کردم به طرز افتضاحی می لرزید گفتم:
– تا وقتی نفهمم اینجا چه خبره نمی شینم.
خونسردتر از اون بود که انتظار داشتم. خونسرد تر از اون بود که چشماش نشون می داد.. شایدم فقط یه نقاب بود که برای خودش ساخته بود ولی من کاملاً می فهمیدم که این نقاب قرار نیست همیشه رو چهره اش بمونه و یه وقتایی که کاسه صبرش لبریز میشه خودش و به معرض نمایش می ذاره و من واقعاً از خدا می خواستم که هیچ وقت اون روز و نبینم..
آدمی که با خونسردی و جدیتش می تونه رعشه به اندام های داخلی و خارجی بدن آدم بندازه.. پس با داد و عربده کشیدنش بدون شک عزاییل لازم میشم!
– منتظر چه خبری هستی؟ من رئیس شرکتی ام که شما می خوای توش استخدام شی… یعنی در واقع…
برگه قرارداد و از روی میز برداشت و ادامه داد:
– استخدام شدی!
هرچقدر فکر کردم دیدم هیچ چیز نمی تونه انقدر راحت باشه که داره میگه.. یه چیزی این وسط درست نبود.. یه چیزی که داشت مثل خوره.. بند بند وجودم و می خورد.
– پس… پس این قایم موشک بازی هاتون چه معنی ای میده؟ من یه هفته اس اینجا دارم کار می کنم. چرا تا الآن خودتون و نشون نمی دادید؟
پوزخندی گوشه لبش نشست و شاید فقط به اندازه چند میلیمتر ناقابل لبش و کج کرد..
– شاید ازت می ترسیدم.
– هیچ بعید نیست.
جوری یه دفعه ای و غیر منتظره از رو صندلیش بلند شد که هینی کشیدم و حتی یه لحظه خواستم فرار کنم و از این اتاق بزنم بیرون. ولی به خودم امیدواری دادم که این آدم مسلماً عاقل تر از این حرفاس که با یه حرکت غیر منتظره آبروی خودش و تو شرکتش ببره.
با اخم غلیظی نگاهش و گرفت و حین درآوردن کتش و آویزون کردنش رو آویز کوتاه مخصوص کت شلوار که گوشه اتاق بود گفت:
– من تایم اضافه برای شنیدن این حرفا ندارم. قراره درباره شرایط کار تو این شرکت حرف بزنیم پس بشین و انقدر وقت تلف نکن.
نفهمیدم چی شد.. فقط وقتی دوباره برگشت و سر جاش نشست و خیره ام شد.. خبرای خوبی از برق توی نگاهش به چشمم نمی خورد.
همینم باعث شد ناخودآگاه یه کم عقب عقب رفتم و بی اهمیت به همه مزایایی که کار کردنم تو این شرکت داشت لب زدم:
– من… من پشیمون شدم. نمی خوام اینجا کار کنم!
بازم بدون اینکه خم به ابرو بیاره برگه قراردادم و برداشت. خیره به خطوط روی برگه لب زد:
– ولی طبق این برگه ای که دستمه… شما با شرکت ما قرارداد یک ساله بستی!
مات و مبهوت داشتم نگاهم می کردم که برگه رو به سمتم چرخوند و به محل امضام پایین صفحه اشاره کرد..
– زیرشم امضا کردی..
هنوز حرفی در جواب پیدا نکرده بودم که با نهایت بی رحمی ادامه داد:
– اگه اشتباه نکنم تا همین یه روز پیشم داشتی به خواهش و التماس می افتادی برای گرفتن این شغل. جریان چیه که نظرت عوض شده؟
تو تمام این مدت فقط یه فکر داشت تو سرم چرخ میزد.. اینکه هیچکدوم از این اتفاقاتی که باعث شد من الآن دوباره رو به روی همچین آدمی قرار بگیرم تصادفی نبود. همه اشون با برنامه ریزی قبلی ترتیب داده شده.. از همون روزی که اون آدرس و به اسم جبران از گلباغ گرفتم و پام و تو این خراب شده گذاشتم!
یعنی تو این یه هفته من درگیر نمایشی بودم که بازیگر نقش اولش مشیری بود و کارگردانش این مردی که هیچ حس خوبی نمی شد حتی به اندازه یه اپسیلون ازش دریافت کرد.

رمان مرتبط: رمان آخرین غروب پاییز از شبنم اعتمادی

چقدر راحت به اون آدم اعتماد کردم… چه آرزوهایی برای خودم واسه آینده کاریم توی این شرکت داشتم و چه نقشه هایی برای حقوقی که می خواستم بگیرم کشیدم.
غافل از اینکه تمام این مدت داشتم بازی داده می شدم که به این روز و این لحظه برسم. رو در روی آدمی که انگار هدف کثیفی پشت این نقشه اش قایم کرده بود و هنوز نمی خواست چیزی ازش بروز بده.
شک نداشتم اگه فکرام و به زبون می آوردم جوابی جز همون پوزخند مسخره اش نمی گرفتم و آخر سر هم می خواست یه لقب خیالاتی و متوهم به ریشم ببنده و تمام. پس بهتر بود که فکرم و فقط تو سرم نگه دارم.
– خب… خب گفتم که پشیمون شدم. شما که منو نمی تونید به زور نگه دارید.
– من نه ولی قوانین شرکتم می تونه. محض اطلاع باید بگم قوانین این شرکت فرق داره با اون شرکت های تازه تاسیس و بی هویتی که تو قسمت سابقه کاری نوشتی. اگه فکر می کنی مثل وقتی که اونجاها استخدام بودی می تونی هر موقع دلت خواست استعفا بدی و بری بیرون سخت در اشتباهی.
دوباره آرنجاش و روی میز گذاشت و به طرفم خم شد.. این طرز نگاه کردنش و وقتی که تو چشمام خیره میشد دوست نداشتم.. اصلاً دوست نداشتم!
– شما تا یک سال آینده کارمند من و این شرکتی!
هنوز تصمیم نداشتم بشینم و برای اینکه منم یه کم ظاهرم و خونسرد نشون بدم پوزخندی زدم و گفتم:
– ولی به نظر می رسه این شرکت انقدری روی کار کارمنداش سختگیر باشه که اگه ببینه دارن به جای سود ضرر می رسونن کاری به قرارداد نداشته باشن و اخراجش کنن.
یه جورایی داشتم تو لفافه تهدیدش می کردم و می خواستم بهش بفهمونم که اگه بخواد من و به دلایلی که هنوز نمی دونستم چیه مجبور کنه که تو شرکتش بمونم کاری می کنم که شرکتش به ضرر و زیان بیفته که خیلی سریع تر از انتظارم دستم و خوند و گفت:
– دقیقاً همینطوره.. برای همین ما تو بند قراردادمون قید کردیم که اگه به هر دلیلی شخص رئیس یا معاون شرکت متوجه بشن که کارمندا در انجام وظایفشون کوتاهی می کنن نه تنها متحمل پرداخت هزینه نقدی به هر میزانی که صلاح دیده شده میشن.. بلکه نقض این تعهدنامه این اجازه رو به مسئولین شرکت جاوید به عنوان یکی از شناخته شده ترین و معتبرترین شرکت ها تو زمینه تبلیغات میده که از اون افراد شکایت کنن و خب شکایت هم می دونید که یه جور سوء پیشینه برای هر کسی محسوب میشه!
با دستش چونه اش و لمس کرد و نگاه من بی اختیار میخ شد رو چند تا زخمی که از روی دست راستش تا وسط انگشتاش ادامه داشت و کاملاً قرمز شده بود!
– پس مطمئن باشید هیچ کدوم از کارمندای این شرکت به خودشون جرات همچین کاری رو نمیدن! چون می دونن طرف حسابشون کیه و به وقتش چه کارهایی ازش برمیاد. ضمناً فسخ قرارداد حتی اگه مثل الآن به فاصله پنج دقیقه باشه… مشمول همین قانونی که گفتم میشه. اگه هنوز پشیمونی… تشریفت و ببر به سلامت!
خدایا… چی شد؟ در عرض چند دقیقه یه جوری همه چیز کن فیکون شد که اصلاً نفهمیدم این بلای جدید از کجا رو سرم نازل شد.
من… من احمق از کجا باید می فهمیدم که تو برگه قرارداد همچین مزخرفاتی نوشته شده؟ این قوانین و کی وضع کرده بود؟ رو چه حسابی؟ فقط پولدار و با اعتبار بودن بهشون اجازه می داد که انقدر راحت با غرور و شخصیت یه آدم بازی کنن؟
من کاری به کارمندای دیگه نداشتم.. نگران خودم بودم.. چرا باید برای نگه داشتن منِ کم تجربه و تازه وارد توی شرکتشون همچین مقرراتی وضع کنن؟
جز اینکه این آدم هدفی به غیر از انجام کارهای طراحی شرکتش داشته باشه و یا بخواد ازم سو استفاده کنه یا … یا اینکه تلافی اون چهارتا چرخی که پنچرش کردم و هنوز یه کلمه هم درباره اش حرف نزده رو دربیاره.
در این صورت واقعاً باید به سلامت عقل و روانش شک می کردم. آخه کدوم آدم عاقلی فقط برای یه تلافی مسخره همچین نقشه ای می کشه و قایم موشک بازی راه میندازه؟

برای دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان به باکس دانلود یا سایت باغ استور مراجعه کنید.

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1398
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 4 مگابایت
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست