دانلود رمان پیانیست از آناهید قناعت

بازدید: 65
دیدگاه: 0
نویسنده: مدیرکل
تاریخ انتشار: 1 ژوئن 2024

دانلود رمان پیانیست از آناهید قناعت

مضوع اصلی رمان پیانیست :

رمان پیانیست روایت برادر کُشی است.

 

مقداری از متن رمان پیانیست :

زمستان ۱۳۹۳

آنچنان برفی می بارید که طی ده سال گذشته همتایش را نداشتیم. هوا به شدت سرد شده بود و بخاری بی جان ماشین هم هرچه سعی و تلاش میکرد کارساز نبود.

انگشت پاهایم با وجود آن کفش جلو باز و پاشنه بلند یخ کرده و آزارم می داد. ماشین را به کنار خیابان کشیدم، خم شدم از کف ماشین بوت پاشنه تختم را برداشتم و پوشیدم

با شعف انگشتان گرم شده ام میان خز بوت را تکان دادم. دانه های سفید و پفکی برف آهسته روی شیشه ماشین فرود می امدند ، برف پاکن خم و راست میشد و امان شان نمی داد.

چشم دواندم میان پیاده رو سفید پوش، توده ای پتو پیچ شده لبه ی باغچه افتاده بود، توجهم جلب شد وقتی تکان خوردنش را دیدم اما برایم هیچ تعجب نداشت!!

باز هم تکان خورد و پشت بندش صدای سرفه ای مردانه شنیده شد، نگاهم به ساعت داشبرد کشید ، ۲:۴۵ صبح را نشان میداد.

در را باز کردم پیاده شدم و سوز هوای سرد به تنم ریخت، لباس شب بلندم که حالا بدون کفش پاشنه بلند روی زمین کشیده میشد را بالا گرفتم و با احتیاط قدم برداشتم که روی آن زمین لغزنده زمین نخورم.

ماشین را دور زدم و پا به پیاده رو گذاشتم، پتو را دور گُرده ی بزرگش گرفته و قسمتی را هم روی سرش کشیده بود، در یک متری اش ایستادم ، او حتی سرش را بلند نکرد.

ـ آقا … کمک نمی خواین ؟!

اندکی سرش را چرخاند، نگاهش از آن بوت ها که وصله ناجور تیپ معرکه ام بود بالا کشید و نگاهم کرد اما من هنوز صورتش را در سایه پتو روی سرش واضح نمی دیدم

دوباره نگاهش را مقابل پایش داد و سرفه زد.

اکثر معتادهایی که ما از کنار خیابان پیدا میکردیم ابتدا همینطور بودند، مایل به حرف زدن نبودند و این ما بودیم که باید به حرف می اوردیم شان.

ـ سرفه میکنید … توی این هوا حتما سینه پهلو کردین.

جوابم را با سرفه اش داد و من چشمم خورد به پایپ شکسته ای که جلوی پایش توی باغچه افتاده بود.

امیدوارانه گفتم :

ـ اون مال شماست ؟

ـ خودم شکستمش.

صدایش جوان بود و گیرا و آشنایی آهنگ این صدا، صدایم را لرزاند.

ـ این که … خیلی خوبه

صدای پوزخندش را سرفه ای شکست و من گفتم :

ـ ما کلینیک داریم … برای ترک اعتیاد ، از این کمپای بی در پیکر نیستا ، کلینیکِ با دکتر و پرستار …می تونم همین الان شما رو ببرم اونجا.

سر چرخاند ، پتو از صورتش عقب رفت و برق چشمانش چیزی را در میان سینه ام شکست. موهای ژولیده و ریش بلندش با آن چشمان زیبا و خوشرنگ که بسیار معصوم بود تناقض داشت و خاطره هایی که هنوز جان داشتند را جلوی چشمم مجسم کرد.

بلافاصله سر تکان دادم، حالا وقتش نبود…

نگاهم را از چشمهای پُرکشش او گرفتم و گفتم :

ـ پاشید ، برف داره شدت می گیره ، اگر اینجا بمونید با این وضعیت سینه تون دووم نمیارید.

ـ خودکشیِ.

منظورش را درک میکردم. اینکه اگر اینجا بماند تا صبح قطعا می میرد را خودکشی می دانست. در همین دقایق برف اندکی روی ریش و موهای نامنظمش نشسته بود.

سرمای هوا دندان هایم را بهم میزد و من زیر آن پالتو لباس شب بلندی تنم بود که اصلا گرما نداشت.

بدون اینکه برگردد نگاهم کند گفت :

ـ تضمین میکنی اگه بیام اونجا پاک بشم ؟

ـ به خودتون بستگی داره به همت و اراده تون، اگر فرض رو بر این بذاریم که بخواین و همکاری کنید صد در صد سلامت میشید.

در حالی که سرفه میزد برخاست… برخاست و من در حیرت ماندم ، قد و قامتش خیلی بلند بود مثل همان خاطره ها …

پتو را محکم دورش گرفت و به سمت ماشین راه افتادیم. خودم را پشت فرمان انداختم و گرمای ماشین را بلعیدم.

او هم کنارم نشست و بهزاد اگر می فهمید تنها همچین کاری کرده ام ، شقه ام میکرد. نگاهش را توی ماشین گرداند و من استارت زدم

ـ منم یکی عین همینو داشتم ، مال منم دو در بود.

پشت جمله اش حسرتی عجیب نهفته بود و نمی دانم چرا حسرت صدایش شبیه به کسی بود! دستم را روی فرمان گرفتم و این ماشین یادگار همان عزیزی ست که امشب بی اختیار خاطراتش به مغزم ریختند.

عزیزی که یک روز رفت ، رفت و قید همه ما را زد …

تا برسیم سرفه هایش عمیق تر شده بود و با هر سرفه احساس میکردم دیواره گلویش خراش برمیدارد. جلوی درب بزرگ و سفید کلینیک ایستادم و شماره اتاقک آقا نوروز را گرفتم ، جواب داد و گفتم که درب حیاط را باز کند.

اعضای مجموعه دیگر به مهمان های ناخوانده ای که شب و نصفه شب همراه ما به کلینیک می امدند عادت کرده بودند اما چیزی که تعجب داشت تیپ من بود !!

یکی از پرستارها که امشب شیفت داشت جلو آمد و گفت :

ـ خانم دکتر با این لباسا …

من خانم دکترنبودم ، مدیر و سرمایه گذار این مجموعه بودم آن هم با قرض !

ـ از مراسم یکی از دوستان برمی گشتم ایشونو دیدم اصلا حالش خوب نیست به نظر میاد ریه هاش عفونت داره زودتر دست به کار شین

چرخیدم و نگاهش کردم. کمر به دیوار چسبانده و سرش را پایین انداخته بود و آن پتو هنوز دور گرده اش پیچیده بود جلوتر رفتم و گفتم :

ـ من باید برم ولی خیالتون راحت این جا یکی از بهترین کلینیک هاست و باید بگم کسایی که همراه ما به این جا میان نیازی نیست مبلغی پرداخت کنن

سرش هنوز پایین بود

ـ همین نگهبان که درو باز کرد دیدی ؟ یه شب عین تو آوردیمش اینجا بعدشم شد یکی از اعضای این مجموعه

سرش را بالا کشید ، نگاهش بیش از اندازه آشنا بود و من انگار دلم نمی خواست باور کنم

دست بردم به پتویی که روی سرش بود و گفتم :

ـ اسمت چیه ؟

ـ من اسم ندارم

آه از این آهنگ صدا و آه از این شهر که بی اندازه کوچک بود و این زمین ، بی اندازه گرد!

نفسم را بیرون فرستادم، حالت چشمانش بی طاقتم کرده بود و شک لعنتی پا جفت ایستاده و به دلم چنگ میزد. دست گذاشتم روی پیشانی بلندش.

مرد خاطرات من هم پیشانی اش بلند بود اما اقبالش نه…

تبش به شدت بالا بود همانطور که حدس میزدم. دست چپش را گرفتم که نبضش را بگیرم و صدای پرستار را نشنیده گرفتم.

ـ خانم دکتر شما چرا بذارین من …

چشمانم میخ نبض دستش شد و قلبم به دیوار سینه می کوبید، تند و بی وقفه. این تاتو مشکی رنگ …

یک آهو در حال جست زدن به اندازه دو بند انگشت. اشک به چشمانم رساند. سرم آهسته بالا رفت. این چشم ها و این نگاه را کسی غیر از او نداشت.

انگشت شستم روی نبضش بالا و پایین میشد. این همانی ست که از یادها رفته بود. همانی که شکش به دلم افتاده بود. این همان عزیزی بود که روزی قید همه را زد و رفت

حتی قید مرا هم زد و رفت …

نبضش هنوز میزد پس زنده بود. نگاهش به نگاه خیسم چسبیده اما غریب بود، آن آشنایی گذشته را نداشت. دستم از دستش رها شد و بدون اینکه حرفی بزنم از کنارش گذشتم

روزگار در بدترین شرایط او را به من بازگردانده بود و این باورکردنی نبود.

داستان ما موازی با منطق نه اما عین واقعیت بود.

اگه یه روزی نوم تو

تو گوش من صدا کنه

دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه

به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه

بره تو تموم جونم که باز برات آواز بخونم…

 

رمان پیانیست به صورت تکمیل شده از سایت و اپلیکیشن رمان خوانی باغ استور قابل تهیه و مطالعه می باشد. لازم به ذکر است این رمان رایگان نیست و با رضایت نویسنده فقط در باغ استور منتشر شده است و سایت های دیگر رمان اجازه ی انتشار فایل کامل این رمان ندارند. به همین منظور در سایت رمان دوست فقط فایل عیارسنج رمان پیانیست منتشر می شود.

 

مطالب مرتبط:

دانلود رمان زن دونی از آناهید قناعت

اطلاعات فایل
  • سال انتشار : 1399
  • رده سنی : جوان
  • فرمت : PDF
  • حجم فایل : 1843 KB
  • پسورد: ندارد
باکس دانلود
پسورد: ندارد
راهنمای دانلود

برای دانلود، به روی عبارت “دانلود فایل” کلیک کنید و منتظر بمانید تا پنجره مربوطه ظاهر شود سپس محل ذخیره شدن فایل را انتخاب کنید و منتظر بمانید تا دانلود تمام شود.

*درصورتی که علاقمند به همکاری هستید به صفحه تماس با ما مراجعه کنید.
*لطفا درصورتی که نویسنده اثر هستید بر روی دکمه بالا کلیک کنید و با ارسال تیکت، درخواست حذف اثر را با ارائه دلیل و مستندات لازم ارسال کنید.
*اکثر فایل های سایت بدون پسورد می باشند و اگر هم فایلی پسورد داشته باشد، معمولا آدرس سایت یعنی www.romandoost.ir است.

امتیاز دهید

اشتراک گذاری مطلب

دیدگاه ها

دیدگاه خود را با سایر بازدیدکنندگان این مطلب به اشتراک بگذارید. در ارسال دیدگاه به قوانین زیر توجه کنید.

  • دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید.
  • دیدگاه های فینگلیش تائید نمیشوند.
  • دیدگاه هایی که جنبه تبلیغاتی داشته باشند تائید نخواهند شد.
  • دیدگاه های دارای الفاظ رکیک یا توهین تائید نخواهند شد.
کانال تلگرام رمان دوست